باد موهای زن را
با دریا هماهنگ کرد
و چون لشکری خسته
به سوی غربت اندیشه های دور پناه آورد.
شن ها شاهدی مومن بودند
و ارام بر هم غلتیدند
و زمان، اندیشگی خود را
کاش ما هم مثل زمان ،گاهی اندیشیدن را فراموش کنی
به پیش روی من تا چشم یاری می کند دریاست چراغ ساحل آسودگی ها از افق پیداست در این وادی که من افتاده ام خاموش غمم دریا ، دلم تنهاست دلم زنجیر خونین تعلقهاست خروش موج با من می کند نجوا که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت هر کس دل به دریا زد رهایی یافت مرا ان دل که بر دریا زنم نیست ز پا این بند خونین برکنم نیست امید انکه جان خسته ام را بر ان نادیده ساحل افکنم نیست!* فریدون مشیری
کاش ما هم مثل زمان ،گاهی اندیشیدن را فراموش کنی
به پیش روی من تا چشم یاری می کند دریاست
چراغ ساحل آسودگی ها از افق پیداست
در این وادی که من افتاده ام خاموش
غمم دریا ، دلم تنهاست
دلم زنجیر خونین تعلقهاست
خروش موج با من می کند نجوا
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
مرا ان دل که بر دریا زنم نیست
ز پا این بند خونین برکنم نیست
امید انکه جان خسته ام را
بر ان نادیده ساحل افکنم نیست!
* فریدون مشیری