امروز که دلم آرمیده است
پنهانی به تو می نگرم
تا در سردترین سال های ثانیه ها
آهسته نگاهم کنی
آینه چشم های تو
نور بازیگوش است
که بر دشت برف گرفته دلم
می رقصد
من بازیچه چشم های توام
دست هایم چشم هایت را
دوست می دارد
و من به خیال واهی رسیدن
عاشقانه ترین آوازم را
زمزمه می کنم
می خواستم این شعر فاضل نظری رو کامنت بذارم و بگم تو رو خدا یع چیزی بنویسین اینجا که عینهو چی!!! غافلگیر شدم!!!
حالا این شعر فاضل نظری؛
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانیات کنند
ای گل، گمان مکن به شب جشن میروی
شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانهایست که قربانیات کنند
یعنی این به روز شدن اینجا و آب و طلب و گلایه و قربانی و ...
شعرتون معرکه است آقا. معرکه. حالا ما همین یک خصوصیت بد را نداریم که حسود باشیم، شما هی دامن بزنین!
و من به خیال واهی رسیدن
عاشقانه ترین آوازم را
زمزمه می کنم...
قشنگ بود...
سلام. خیلی قشنگ وباحال بود، کاش فاعل معلوم بود، اونوقت باحال تر می شد...
سلام خیلی شعر عالی بود بیشتر شعر بگین. این شعر برای کسی نبود فقط بیان یک حس زیبا بود
قربان سلام
ساعت ۴ صبح است من بی دارم برایم طناب بیاور می خواهم خودم را امتحان کنم
خوبی دوست من؟
کیف کردم
بی فا دیگه دوسم نداری
سلام
عیدتون مبارک
از طرف خودم به تو می گویم...امیدوارم به سالی که تو باشی گل باشد وشراب وشعر.راستی را دروغی است بزرگ...ما بزرگ می شویم و بزک کرده در این قوم.....قومی که ما را بجا نمی آورند.......عید مبارک