کوچ

کوچ

شعر امروز ایران
کوچ

کوچ

شعر امروز ایران

مقدمه کتاب بوق زدن ممنوع

  

بوق زدن ممنوع از شکل های بدیع شعر در دوران ماست

دورانی که جهان بی قرار است ، شاعر بی قرار است ، عاشق بی قرار است ،عارف بی قرار است ، و این بی قراری ویژگی دوران ماست ، که در گذشته ، همه شبیه هم ­زاده می شدند، شبیه هم­زندگی می­کردند ، شبیه هم ­عاشق می شدند ، شبیه هم شعر می­گفتند و شبیه هم از دنیا می رفتند .

اما شعر امروز هیچ شباهتِ شکلی و ماهوی با شعر 950 ساله­ی­ ادبیات فارسی ندارد ، شعر امروز ،  شعری رها شده از هر قاعده و هویت پیش پیش تعریف شده است ، کار  اصلی شاعر دوران ما، چلاندن واژه هاست ، الک کردن فعل ها و اسم هاست و کشف مکانیزمی خصوصی برای تالیف کلمات ، که امروز هر شاعر کلمات خودش را دارد ، کلماتی که خودش اهلی کرده ، واژه هایی که دست آموز خود او شده ، حتی تاویلات اسطوره ای ــ  حکیمی دانشی .

و کشف لایه لایه های دورنی شده فعل ها و اسم ها ، همه شاعران ایرانی با یک زبان کار می کنند همه شعرها به زبان فارسی است ، اما امروز در زبان هر شاعر کلمه ، مفهوم و معنی شخصی شده ای دارد نه تنها در ترکیب که حتی مفرد کلمات شخصی شده اند ،که شخصی شدنِ کلمات در ترکیب ،کار تازه ای نیست ، در این نحله امثال خاقانی بسیارند.

مقصود این که شاعر امروز کارش کشف اضلاع هندسی کلمات در شکل های طولی عرضی است ، و در مضومن افقی عمودی ، و زمان دار کردن واژه ها، تولید فرآورده های گوناگون از اسم هاست ، برای آشکار نمودن مقصودم ، هم اکنون با انتخاب یک اسم مثالی می زنم ،  مثلاً ، انگور نازنین در فلات شعر ایران انگور همیشه شراب شده است ، از ابو حامد رودکی ابوالعباس رَبنجنی و دیگران ، انگورها را در شعرشان شراب کرده اند ، و در سده های بعد ، سده های ششم ، هفتم ، هشتم ، مولوی ، سعدی ، و حافظ و... همه انگورها را شراب کرده اند ، نمونه چنین شراب ها در شعر ایشان چندان بسیار است که نیازی به نویساندن آن مستوره ها نیست .

پس گفتیم : از رودکی ابوالبشر تا پیش از نسل آقای حمید ابراهیمی ، همه شاعران پارسی گوی ، از انگور در شعر شان شراب می گرفته اند ، البته نوآورانی چون مولوی گاهی از انگور هم سرکه گرفته اند و هم شراب ، که معمولاًشراب را به عارف زاهد و سرکه را به عاشق دهری داده­ اند.

اما همین انگور در خیال بندی شاعران امروز ، گاهی غوره ، گاهی مویز است ، پاییز شراب اش را می کشند ، زمستان سرکه ، تابستان کشمش اش می کند و تا بتوانند انگور را می چلانند ، تازه همان چلانده را دور نمی ریزند ، از آن ترانه های پست مدرن می سازند و یا با افزودن مواد نگهدارنده ، آن را در قوطی می کنند می فرستند بیرون از اینجا برای رپ خوانی ها، پس گفتیم : شراب پیشینیان همه جور هم بوده ، حتی ساقیان اش مثل هم ساغرگردان ها کرده اند ، و در نتیجه مستی ها و خماری ­های مشابه داشته اند ، به عکس شراب شعر امروز که انگور همان انگور است ، اما شراب اش گاهی مست و ملنگ می کند، گاهی خمار و خراب ، گاهی کورکرده و به ندرت شادخورانی را مقتول ساخته است

پس بوق زدن ممنوع  یکی از شکل های بدیع شعر دوران ماست ، سروده های شاعر گل به دهان آقای حمید ابراهیمی، من شعرها را پیش از انتشارشان دیده ام ، آن هم با همه حافظه تاریخی فرهنگی ، زیبا شناختی ، و برای همین است که عقیده دارم فهم هر خواننده از یک شعر شبیه اثر انگشت اوست مثلاً به گمان من شعرهای بوق زدن ممنوع ، اشاره مشتاقانه شاعر است به لمس کردن پدر مشترک مان آدم ( ع ) ، درخت دانایی را و به نظر نقش بندی های شاعر در این شعرها در حوالی ، و قلنا اهبطو بعضکم ....  و یا ... قلنا اهبطو منها جمیعاً ... یا و قلنا زوجک الجنه ... ودر نتیجه ... و لاتقربا به هذا الشجر ... است

که نه فقط آدم و حوا که هبوط همه تجهیزات عالم ، نگاه کنیم به شعر نمره (7) بوق زدن ممنوع ... هبوط یک ماهی ... و شعر نمره (78) شب ، هبوط می کند ، و یا شعر نمره (80) ... صبح هبوط می کند .

که همه هبوط ها انضمامی به هبوط پدر مشترک ما آدم (ع ) است ، هبوط و مهم تر از آن  انتظار،شاید ، شاعر ما می گوید : اگر آدم در روز افتتاح هستی درخت دانایی را لمس نمی کرد ، از بهشت رانده نمی شد ( آن هم بهشتی بی دردسر ، بدون آزمون و مصاحبه و مسابقه )

و امروز امکان انتظار برای ما فرزندان اش میسر نمی گردید ، زیرا در بهشت کسی در انتظار کسی نیست ( اصلا انتظاری نیست )

شاید می گوید : این انتظار ، ارزش رانده شدن از بهشت را  دارد ، انتظاری که برای ما انگیزه ادامه هستی است که انسان بی انتظار گرفتار بن بستی ملال آور است ، نگاه می کنیم به صفحه 986 کتاب جامعه بن داوود ،( انسان را از تمامی مشقت اش که زیر آسمان می کشد چه منفعت است. یک طبقه می روند و طبقه دیگر می آیند ، ... آفتاب طلوع می کند و آفتاب غروب می کند ، همه چیزها پر از خستگی است ، ... آن چه بوده است همان است که خواهد بود و آنچه شده است ، همان است که خواهد شد ، وزیر آفتاب هیچ چیز تازه نیست ) و این همان جهان بینی هیچ انگارانه ای است که در قرن بیستم منجر به تالیف آثار بکت و یونسکو گردید .

در حالی که شاعر ، هم این رنج ها را تاوانِ  لمس کردن درخت دانایی می داند ، و هم همه این رنج ها را رنجی مبارک، که این رانده شدن از بهشت چشم گوش ما را باز کرد، پس لطفاً بوق نزنید زیرا ما سر پیچ شمیران این دنیا در راه بندان دانایی متوقف ایم .

تا روزی که افسر راهنما بیاید و چراغ ها را سبز کند و ما را راه بیاندازد.

محمد صالح اعلاء

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد