بادبادک کوچکم
دیگر پرواز نمی کند،
زیرا با کودکی ام رفته است.
بادی نمی وزد
و آسمان
بدون اتفاق ِ ابر است.
با کودکی ام رفته است
بادبادکی که با چشمان آبی اش
از آسمان
به من می نگریست
همیشه با هم بودیم
- من و او –
در دو سوی زمان
و تابستان
نخی بود
میان ما
یک روز
تابستان
ما را از هم جدا کرد
آنگاه
او و کودکی ام
همراه تابستان رفتند
و من ماندم و رویاهایم
بی هیچ نخی در میان مان
و دیگر
هیچ چشمی
از آسمان