غربت شهر
مرا در بر می گیرد
هم چون
زمین
که مردگانش را
حباب ها
درمقابل من
مهتاب و شهر را
بزرگ تر می کنند
و پسرک بازیگوش
لمس لطیف
هوا با صابون را
هنوز
نمی فهمد
و تنها
با نابودی هر حباب
می خندد.
این غربت شهر که میگید، احساس می کنم یه جورایی توی همهء آثارتون هست... یه جور اندوه یا مکاشفه که می تونه حاصل زندگی از مدل شهری باشه...
سلام . شعرتان را خواندم . بی شک با کنکاشی ژرف تر در جهان و شعر امروز به آفاقی بزرگ تر دست خواهید یافت .موفق باشید .
سلام غربت را حذف کن خواهش می کنم.استاد عزیز بعضی از کلمات یه جوری شده اند.........بقیه شعر خوبه .........اون پسرک بازیگوش حس خوبی به فضای شعرت داده
این غربت شهر که میگید، احساس می کنم یه جورایی توی همهء آثارتون هست... یه جور اندوه یا مکاشفه که می تونه حاصل زندگی از مدل شهری باشه...
سلام . شعرتان را خواندم . بی شک با کنکاشی ژرف تر در جهان و شعر امروز به آفاقی بزرگ تر دست خواهید یافت .موفق باشید .
سلام
غربت را حذف کن
خواهش می کنم.استاد عزیز بعضی از کلمات یه جوری شده اند.........
بقیه شعر خوبه .........
اون پسرک بازیگوش حس خوبی به فضای شعرت داده